ساریناسارینا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

سارینا فرشته کوچولوی مامان

مامان بیا قصشو بگم

سلام تنها دلیل زنده بودنم عزیزم امروز میخوام ازت معذرت خواهی کنم اگه مامان خوبی نبودم اگه یه وقتا حوصله ی بازی کردنو حرف زدن باهاتو ندارم ولی مامان خیلی عاشقته و تو حتما مامانو میبخشی مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز از صبح رفته بودیم بیرونو تو هم باهامون اومده بودی و عصر تو رفتی خونه ی عمع زری و منو بابا رفتیم بیرون خرید آخه خانومی راستش بیرون رفتن با تو برنامه ایه برا خودش خلاصه شب که اومدیم تورو از خونه ی عمع زری آوردیم با بابا رفتیم شهر کتاب تا برا عشق مامان یه کم چیز بخریم مثل CDودفتر نقاشی و مداد رنگی و از اینجور چیزا اومدیم خونه و تو مشغول کشیدن نقاشی بودی و من وبابا هم عدنان نگاه میکردیم که یکدفعه گفتی مامان نقاشیمو ...
23 بهمن 1390

بدون عنوان

جز تو کی میتونه عزیز من باشه کی میتونه تو قلبه من جا شه مگه میشه مثل تو پیداشه همه چیزم وای عزیزم جز من کی واسه دیدن تو حریصه اسمتو رو قلبش مینویسه گونه هاش از ندیدنت خیسه همه چیزم وای عزیم همه چیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممم وای عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
17 بهمن 1390

آب ممنی

سلام دسته گلم ببخش که دیر به دیر میامو آپ میشم عزیزم چند روزه که درگیر کارای تولدتم و از این سایت به اون سایت میگردم تا چیزای جدید یاد بگیرم آخه امسال میخوام برات یه جشن مفصل بگیرم اونم از نوع زنبوریش   بگذریم چند روز پیش که رفته بودیم آرایشگاه و تو تشنه ات شده بود رفتیم و از آب سردکنشون برات آب بیارم که تو گفتی من فقط آب ممنی میخوام و خانومایی که اونجا بودن ناخوداگاه برگشتن و بهت نگاه کردن و خندیدن آخه اینقده شیرین زبونی نکن عزیزم خدای نکرده چش میخوری خیلی دوست دارم تنها دلیل بودنم -عاشقتم عزیزترینم -فرشته کوچولوی مامان تو هستی منی ...
16 بهمن 1390
1